آنقدر آروم و صبور شدم که تعجب میکنم، یه لحظههایی یه آرامشی یه صبری از خودم نشون میدم که عجیبه، یه حالی مثه اون که میفرمودن مومنانِ حقیقی به آن جایی میرسند که هیچ چیز نه بی حد خوشحالشان میکند، و نه هیچ چیز بی حد ناراحتشان میکند..منم یه پله به اون مومن حقیقی نزدیک شدم...
پروژهی جدید رو که توی روستا میگذره بیشتر دوست دارم با یه ماشینی مثه مینیبوس میریم روستا..جاده..تصور کن جاده چالوس..هوا شرجی نیست..اما خوب،خنکه..یه حالی داره مثه سر لوکیشن رفتن تو این فیلمهای جادهای، مثه کار پارسال که همش وسطِ جاده فیلمبرداری داشتیم..منم که عاشق این سفرهای قرمانی این فیلمهای جادهای این ژستِ جدید هالیوودی تبت برو..
یه جاهایی خودتو که کشف میکنی چقدر میچسبه بهت، یه جاهایی که میدونم اگه استخون این دست راستم داره درد میگیره..عصبیم، یا خیلی که ناراحتم دقیقا کجای صورتم چه جوری جوش میزنه، یا هر چی...دنیا کوچیکه..واقعا کوچیکه، نمیدونم حس نمیکردم بتونم اینهمه احساس نزدیکی کنم با آدمایی که باید بگم با هم خیلی فرق داریم..
از فرق گفتم و ..توی خودت که میگردی و مغزتو مثه کمدِ لباسها که به هم میریزی...یه جاهایی یه چیزایی میبینی که عجیبه..گاهی فکر میکنی یه مرزهایی واسه بشر ناخودآگاهه..این نژاد پرستی لعنتی رو میگم مثلا..خیلی چیزا خیلی معانی داره..این که اگه فکر کردی یه گوشهای از دنیا زنا با مردا مساویان، سادهای ...هنوز خیلی راهه...و نمیدونم..به تاریخ نگاه میکنم و...بشریت دنبال چی میگرده..منم جزیی از بشریتم؟
...گفتم بشریت..یاد تکنولوژی افتادم، یاد گیج و منگی من در برابر تکنولوژی..یاد اینکه من واقعا واسم عجیبه چه جوری کار میکنن این اشیاء تکنولوژیک...و میدونی نگرانی احمقانه من چی بوده؟..تصورم نمیکنی..من ترسیدهام که واسه آدم این نسل و این همه تکنولوژیک..من چهجوری میتونم هنر درست کنم، وقتی نمیفهمم چهجوری کپی و پیست توی کامپیوتر شبیه جادو عمل میکنه..
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر