۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

وقتی‌ هجوم حادثه و اتفاقه..میشم مثه يه موش ترسیده..میشم مثه یه..نمی‌دونم یه موجودی که فقط محلِ ابراز تعجبه ..نمي‌تونم کار خاصی‌ بکنم..نمی‌تونم فکر خاص بکنم،نمی‌تونم چیزی بنویسم..
این روزا هم تو بهت بودم..
خودت تصورش رو بکن ۸ تا خارجی‌ برن توی یه روستای کوچیک و شب هم هر کدوم توي خونه‌ي یه نفر از آدمای‌ روستا مهمون باشن.....روستا رو به هم ریخته بودیم..
اگه بگم ۱ کلمه انگلیسی بلد بودن..ولی‌ فقط ۱ کلمه راست گفتم..ترکی حرف زدن هم از اون استعداد‌های نهفته ای بود که کشفش کردم، اما راست میگه این دوستمون ژوزف کمبل...وقتی‌ اسطوره هارو می‌خونی می‌بینی‌ که آدم امروز تفاوتی‌ با ادیپ نداره..می‌بینی‌ که ادم‌ها با آیپد و موبایل بازم آدمن..همون آدمی‌ که از شکار و شکارچی رو دیوارِ غار نقاشی‌ می‌کشید..
روبروی پنجره‌ی کوچیک خونه‌ي تق و لقِ روستایی نه چندان دور از دنيزلی...زیر یه طاقی‌ از درختای انگور و توتِ سیاه...نور ماه نیمه‌ي رمضون افتاده رو تابه ها و من دهنم پر کف خمیر دندون و پاهام گز گز می‌کنه از بس روش ایستاده‌ام امروز...
دیگه احساسش نمی‌کنم...اون بوی تعفنی که ازش ۲ سال تموم حرف می‌زدم..اون منجلابی که ....وقتی‌ که از آب بیرون میاي و خیسی رو تنت سر می‌خوره پایین...احساسش کردم، اونی که می‌گفتم باید خودمو جمع کنم...اونی که می‌گفتم باید یه بلایی‌ سر این اوضاعم بیارم...نمی‌دونم..چی‌ بگم...
اما واقعا فقط توی خودته، یه لحظه‌ایِه که برمی‌گردي و به خودت نگاه می‌کنی‌..یه لحظه‌ای که توی تک تکِ سلول‌هات یه سوزنِ ریز رو احساس می‌کنی‌، فرق می‌کنی‌.
خیلی‌ سفت به خیلی‌ چیزا توی زندگیم چسبیدم، خیلی‌ چیزا واسم حياتيه، و فکر می‌کنم اگه یه اتفاق‌هایی نیفته سنگ رو سنگ بند نمی‌شه، اما...نه، ماجرا جور دیگه‌ایه...
اون غمی که حرفشو نمی‌دونم زدم یا نه، اونی که می‌گفتم سنگینی بار دنیا روی دوش مسافرهاست، دنیا زیر قدم‌های اونا می‌چرخه نه رو شاخ گاوِ افسانه‌ای..
اون سنگینی‌ و باری که ازش حرف زده بودم...اونو، این کولی‌های نازنین، این من و شمایی که رهاش می‌کنیم، هر جايی که باد بوزه، اون سنگینی‌..شونه‌هاتو سرّ می‌کنه اولش، اما..چه‌جوری بگم، آخر ماجرا یاد می‌گیری که چطور مسافرِ خوبی‌ باشی‌، یاد می‌گیری که این سفری که داری میری نه که مقصد و مبدا نداره، این سفر مسیری هم نداره، اینجا یه بی‌کرانگی، بی‌انتهایی که مرزش فقط خودتی و خواسته‌هات...
از جون دنیا نمی‌دونم چی‌ می‌خوام، اما هر چی‌ که هست، بودن و نبودن ما تفاوت باشه برای دنیا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر